جدول جو
جدول جو

معنی دست دراز - جستجوی لغت در جدول جو

دست دراز
کسی که دست های دراز دارد، درازدست، کنایه از زبردست
تصویری از دست دراز
تصویر دست دراز
فرهنگ فارسی عمید
دست دراز
(دَ دِ)
درازدست. آنکه دستهای وی دراز باشد. (ناظم الاطباء). دارای ساعد و بازوی دراز. طویل الید، مرادف دست بالا و غالب و مسلط. (از آنندراج). زبردست. (از ناظم الاطباء) ، درازدست و ظالم. (ناظم الاطباء). ستمگر
لغت نامه دهخدا
دست دراز
آنکه دستهای وی دراز باشد دراز دست زبر دست، ظالم ستمکار
تصویری از دست دراز
تصویر دست دراز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
آنچه با دست ساخته و پرداخته شده باشد، برای مثال هر مائده ای که دست ساز فلک است / یا بی نمک است یا سراسر نمک است (خاقانی - ۷۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست درازی
تصویر دست درازی
تعدی و تجاوز و دست دراز کردن به مال یا ناموس دیگران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست باز
تصویر دست باز
گشاده دست، باسخاوت، بخشنده، کسی که هرچه دارد خرج کند یا به دیگران ببخشد، دست ودل باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست نماز
تصویر دست نماز
شستشوی دست ورو به ترتیب مخصوص برای نماز خواندن، وضو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست ورز
تصویر دست ورز
کسی که کارهای دستی می کند، کارگری که با دست و بدون کمک ماشین کار بکند
فرهنگ فارسی عمید
(دَ دِ)
حالت و چگونگی دست طولانی. طول ید. (یادداشت مرحوم دهخدا). دراز بودن دست. بلنددستی، ظلم و تعدی. (آنندراج). تطاول و تعرض. (یادداشت مرحوم دهخدا). بطش. (ملخص اللغات خطیب). ظلم و ستم و جور و جبر و تعدی و زبردستی. (ناظم الاطباء) : متغلبان دست درازی از حد ببردند و بطاقت رسیدیم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 66). خروج کرد و دست بقتل مسلمانان و نهب اموال و دیگر دست درازی برآوردند. (جهانگشای جوینی).
با همه عالم به لاف با همه خلق از گزاف
دست درازی مجوی چیره زبانی مکن.
ضیای نیشابوری
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ)
در تداول عامه، وضو. دست وضو. و با فعل گرفتن صرف شود. کنایه از وضو باشد. (آنندراج). آبدست. وضو را گویند که شستن روی و دستها و مسح کردن سر و پاها باشد. (برهان) :
این دست نماز شسته از وی
و آن روزه بدو گشاده درپی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دَفَ)
باسخاوت. سخی. بخشنده: کس از او (پیغمبر صلوات اﷲ علیه) خوش خوی تر ندید دست فراخ تر و دلیرتر از وی کس ندید. (ترجمه طبری بلعمی)
لغت نامه دهخدا
(دَ تِ فَ)
دست گشاده و باسخاوت، سخاوت. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
چنین داد پاسخ که دست فراخ
همی مرد را نو کند برگ و شاخ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دست درازی
تصویر دست درازی
دست بمال و ناموس دیگری دراز کردن تعدی تجاوز تطاول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست نماز
تصویر دست نماز
وضو، آبدست، شستن، روی و دستها و مسح کردن سر و پاها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست فراخ
تصویر دست فراخ
سخاوت، سخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست باز
تصویر دست باز
با سخاوت، بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست نماز
تصویر دست نماز
((~. نَ))
وضو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست باز
تصویر دست باز
((دَ))
باسخاوت، بخشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست نماز
تصویر دست نماز
وضو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دست درازی
تصویر دست درازی
تجاوز
فرهنگ واژه فارسی سره
طهارت، وضو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
Handy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
pratique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
دست درازی، زیاده روی
فرهنگ گویش مازندرانی
بلند بالا و بی قواره
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
удобный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
praktisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
зручний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
przydatny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
方便的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
útil
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
utile
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
útil
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
handig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
ใช้ได้
دیکشنری فارسی به تایلندی